فندق مامانی وشیطونی هاش
سلام گل پسر مامانی چند روزی که نتونستم به وبت سر بزنم اخه سر خیلی شلوغ بود مادرجونی با داییی دوقلو باباجونی از تهران امده بودن دایی خیلی باهت بازی میکردن دایی سعید برات لباسی خیلی خوشکل خریده بود که اندازتم بود الان یه هفته هست که رفتن دایی محمد که رفت قوچان سربازی وبازهم دلتنگی شروع شدخلاصه وقتی اینجا بودن خیلی خوش گذشت باهم زعفرون پاک میکردی البته من خیلی نمیتونستم کمکشون اخه شما انقدرشیطون نق نق شدی که اصن نمیذاری کاری بکنم انقدر بلا شدی تا میزارمت زمین شروع به غلت زدن سینه خیزکردن میکنی هر چیزی روزمین باشه میکنی تو دهنت دوهفته هست که بهت غذا دادن شروع کردم حریربادام خیلی دوست داری ولی سوپ زیاد خوشت نمیاد بخوری ...
نویسنده :
samira
23:20
6ماهگیت مبارک نفسم
بهترين بهترين من
خوب من ... نام تو مرا هميشه مست می كند ... بهتر از شراب ... بهتر از تمام شعرهای ناب ... نام تو اگرچه بهترين سرود زندگي ست ... من تورا به خلوت خدايی خيال خود، " بهترين بهترين من" خطاب می كنم ... بهترين بهترين من... ...
نویسنده :
samira
0:50
گل پسر مامان سمیرا
عشق مامانی قربون اون دستات بشم که تا ته تو حلقت میکنی این روزا واقعا به مامانی خیلی خوش میگذره وتنها دلیلشم شوما هستید بله خیلی شیرین شدی کاری جدید انجام میدی مثلا اینکه خودتو به شکمم میدازی تازشم یه کمم سینه خیز میری البته خیلی تنبلی زود خسته میشی شروع به گریه کردن می کنی هرچیزی دوست داری بکنی تو دهنت به سر صدا خیلی حساس هستی تا وقتی که بخواب منو کلافه میکنی وقتی که خوابت میبره میزارم تو گهواره تا پا از اتاق میزارن بیرون یه دفعه صدای گریه بلند میشه اون هفته باهم رفتین عقد خاله نرگس دوست مامانی خیلی خوش گذشت ولی شوما به خاطر اینکه از سرصدا خوشت نمیومد همش نق میزدی مجبور شدیم زود امدیم تا خونه همش گریه کردی وقت...
نویسنده :
samira
0:25